درد درک نکردن

روزهای جدایی

سلام.شر منده.امروز با خودم گفتم من که درس دارم سربازی دارم ازهمه مهمتر اگه منو الان میخواست چرا ولم کرد؟؟؟؟؟؟؟؟... در کل به خانوادم گفتم کاری نکنن.تا یکم بگزره.یک ذره دیگه بزرگ بشم بعد.دل تنگشم اما سپردمش به خدا.داره میره دانشگاه.خیلی میترسم.چجوری ببینمش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟........؟؟؟؟؟ولی خب چیکار کنم وقتی خودش اینجوری راحت؟؟؟در کل تصمیم گرفتم که صبر کنم.فقط به خدا توکل کردم یا علی.دعا یادت نره

نوشته شده در سه شنبه 7 بهمن 1393برچسب:روز ۲۱تنهایی<<روز7با خدا بودن>>,عشق,عاشقانه,خاطرات,خاطرات عشقی,درد,درک نکردن,ساعت 1:31 توسط مجنون| |

سلام.امروز با مادرم زیاد حرف زدم.یعنی اون باهام حرف زد گفت میخواد با مادرش حرف بزن.دلم داره میترک.واسه شنیدن جوابش.از خدا خیلی خواستم.امید وارم جواب بده.واسم بدجور دعا کنید.دلم واقعا میخوادش.به امید خدا .از خود خدا خواستمش.هر چقدر از حالمبگم بازم کم.فقط دعا کنیدددددددددددددددد ممنوووووونننن

نوشته شده در دو شنبه 6 بهمن 1393برچسب:روز 20تنهایی<<روز6با خدا بودن>>,عشق,عاشقانه,خاطرات,خاطرات عشقی,درد,درک نکردن,ساعت 11:53 توسط مجنون| |

سلام.نمیدونم چرا روزام انقدررررر دیر میگزره.انگار 1000سالم.پیر شدم.باور کنید قلبم درد میکن.خیلی هم درد میکن.امشب نماز غفیله خواندم.واسه رسیدن به حاجتم.فقط عشقم وازش خواستم.دل تنگشم.اما سپر دمش به خدا.ایشالله منونمیبینه خوب باشه.دعا کنید زود به خواستم برسم.خدا شده دوستم.یک جا خواندم خدا با این که همه جای دنیا می تواند باشه اما باز هم قلب مارو انتخاب کرده.واقعا دوسش دارم.دعا یادتون نره

نوشته شده در یک شنبه 5 بهمن 1393برچسب:روز19 تنهای<<روز پنجم با خدا بودن>>,عشق,عاشقانه,خاطرات,خاطرات عشقی,درد,درک نکردن,ساعت 1:6 توسط مجنون| |

سلام.چی بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بگم بازم درد دارم؟؟؟؟؟؟؟امروز با خدام خیلی حرف زدم.دلم گرفته.خیلی باهاش دردو دل کردم.

امروزیکی از دوستام که داشت دقیقا اتفاق من براش می افتاد بهم گفت همه چی بین خودش با عشقش درست شده.خدایی خیلی خوشحال شدم.,کار پسر عمم که یک سال از من بزرگ تر بود و داشت چنین اتفاقی واسش می افتلد درست شد بله هم گرفتن.بازم خیلی خوشحال شدم اما راستش خیلی هم سوختم.بهم گفت یک شب با خدا حرف زده همه چی درست شده.ولی من که یک عمر دارم حرف میزنم.پس من چیییی؟؟؟به خودم میگم حتما خدا می خواد.حتما خدا میخواد.من هر چی خدا بخواد.دلم بد جور اتیش.اما نشان نمیدم.خیلی حرفا دارم اما نمیتوانم بگم.فقط به خدام میگم.فکرم ازاد نمیشه نمیدانم چرا؟حکمت بزگ این کار بزرگ خداوند چیست؟؟؟؟گریه کاش...   .  

دعا یادتون نرهگریهگریه

نوشته شده در شنبه 4 بهمن 1393برچسب:روز18تنهایی<<روز چهارم با خدا بودن>>عشق,عاشقانه,خاطرات,خاطرات عشقی,درد,درک نکردن,ساعت 1:2 توسط مجنون| |

سلام.امروز.................................. . خیلی ازیت شدم.خیلیگریه.قلبم درد میکن.نمیدونم بازم چی میخواد.خدا جووووون کمکم کن.خدا درد دارم.خودت خوبم کن نمیخوام از بندت بخوام از خودت میخوام خدا به دادم برسگریه.میدونم کمک میکنی یکم بیشتر کمک کن. امیدم فقط به توست.خدا جون خالصم کن بزار ارامش داشته باشم.خدا بزار بیشتر فشار بیاره اما من تحمل میکنم.من تورو دارم.من کسیرودارم که تمام عالم برای اون.خدایا بهم بهترین هارو بده.دعا یادتون نره

نوشته شده در جمعه 3 بهمن 1393برچسب:روز17تنهایی<<روز سوم باخدا بودن>>,عشق,عاشقانه,خاطرات,خاطرات عشقی,درد,درک نکردن,ساعت 1:29 توسط مجنون| |

سلام.امروز از دیروز خیلی ارومتر بودم .خودم فکر میکنم بخاطر این اروم بودم که واقعا واقعا خدارو تو هر لحظه از ثانیه هاش دیدم وحس کردم و از همه مهمتر بهش اعتماد کردم و این که نمازم را خشک نخواندم و معنی هر کلمه نمازم را که به عربی میگفتم به فارسی در دلم تکرار میکردم و این که حتی در دعای وسط نماز<<قنوت>> هم دعای فارسی کردم.و با خدای خودم راحت بودم این راحتی و اعتماد به خدا را مهمترین دلیل ارامشم میدانم.هنوز درد دارم.ولی تحمل میکنم هر قدرکه میخواد بیشتر درد داشته باشم بازم تحمل میکنم چون خدارو دارم.همان که پناه همه بی پناه ها هست.واسم دعا کنید خیلی بیشتر از قبل ممنون.

نوشته شده در پنج شنبه 2 بهمن 1393برچسب:روز 16تنهایی<<روز دوم با خدا بودن>>,عشق,عاشقانه,خاطرات,خاطرات عشقی,درد,درک نکردن,ساعت 1:15 توسط مجنون| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد

قالب ساز وبلاگ پيچك دات نت